هر کس به طریقی ره خود پیموده است



صدای پای تو از دورتر ها هم به گوش من نمیرسد

هوای این حوالی غریب و دور، به خوبی هوای تو نمیشود

بیا و یک کمی بگو از این نگفتنهای تلخ

از این سکوت و همهمه 

از این نبودنی که هیچ خبر زتو نمیدهد

بیا به سمت مادری که هر دقیقه اش شده نگاه یخ زده به در

بیا بگیر دست من، که هر چه کرده ایم گذشت

گذشت آن گذشته ها

برادری ات این نبود

بمیرن و به گورها کفن شوند

هر آنکه گفت که چشم تو نباشد از برای من

بیا بگو نمیروی 

بیا بگو که دست و پا زدن برای چه؟

دم در ایستاده ام

همان قدر که مانده ام بگویمت چقدر این سالها 

برای تو به گوش تو 

نگفته ام بمان نرو

نگفته ام که ای عزیرمن چقدر من تورا به قدر این نفس 

نمیشود که حتی به برگ کاغذ هم  بگویمت که " دوستت دارمت"

"دوستت دارمت"

 

پ.ن: برای همه ی خواهرایی که دلتنگ برادرانشان هستند 


یه عمره عمر آدم ها میگذره.

کجا کی چه ساعتی این "آدم به آدم میرسه" به ما میرسه؟ نمیدونم والا. مگر اینکه گربه باشیم که بهم نرسیم

 

پ.ن: به یک دنیایی بعد این وانفسا اعتقاد دارم  که درش دیگه ترس از فرار در من نیست و دستم به آدم ها میرسه. اعتقاد به یک زندگی ابدی. معتقد به زندگی برای آدم هایی که به من نرسیدن یا به اونها نرسیدم.


سرد سرد شده بود. چند بار چای منو گرم کرد ولی اونقدر حرف برای نگفته ها جامونده بود که وقت به چای خوردن نمیرسید. 

 

- توی فکر تو چند ساله در جا میزنم. هی به خودم میام میبینم نیستی و باز توی لاکم به فکر تو فرومیرم.

-  گذشت گذشته ها. چه خبر از گربه هات؟  

 

حرفی از خودم نمیومد. گذشته بود اون گذشته هایی که پر بود از دلتنگی. تمام لحظه های گفتنی من، بیات شده بودند، از تب و تابش گذشته بود. نمیشد که برگشت. پایی نبود. جانی نبود. سرد سرد شده بود مثل چای خوش طعم اون روز عصر.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها